غم به جراحت میماند، یکباره میآید اما رفتنش، التیام یافتنش و خوب شدنش با خداست. و در این میانه، نمک روى زخم و استخوان لاى زخم و زخم بر زخم، حکایتى دیگر است. حکایتى که نه میشود گفت و نه میتوان نهفت.
حکایت آتشى که میسوزاند، خاکستر میکند اما دود ندارد، یا نباید داشته باشد.
مرگ پیامبر براى تو تنها مرگ یک پدر نبود، حتى مرگ یک پیامبر نبود، مرگ پیام بود، مرگ شمع نبود، مرگ روشنى بود.
آنکه گفت «حَسْبُنا کِتابَ الله» کتاب خدا را نمیشناخت، نمیدانست که یکى از دو ثقل به تنهایى، آفرینش را واژگون میکند، نمیفهمید که با یک بال نه تنها نمیتوان پرید که یک بال، وبال گردن میشود و امکان راه رفتن بطئى را هم از انسان سلب میکند.
و نه او که مردم هم نفهمیدند که کتاب بدون امام، کتاب نیست، کاغذ و نوشتهاى است بیروح و جان و نفهمیدند که قبله بدون امام قبله نیست و کعبه بدون امام سنگ و خاک است و قرآن بدون امام، خانة بیصاحبخانه است.
هرکس به خانة بیصاحبخانه، به میهمانى برود، به یقین گرسنه برمیگردد. مگر آنکه خیال چپاول داشته باشد و قصد غصب کرده باشد یا کودک و سفیه و مجنون باشد.
تو در مرگ رسول، هدم رساله را میدیدى و در مرگ پیامبر نابودى پیام را.
و حق با تو بود، آنجا که تو ایستاده بودى، همه چیز پیدا بود. تو از حوادث گذشته و آینده خبر میدادى، انگار که همه را پیش چشم دارى.
خداوند آنچه را که به پیامبر و پدر داده بود، به تو نیز داده بود، جز رسالت و امامت.
تو یکبار در پیش پدر آنچنان از عرش و کرسى و ماضى و مستقبل سخن گفتى که پدر شگفت زده به نزد پیامبر شتافت و پاسخ شنید.
منبع سایت تبیان
کلمات کلیدی: کشتی پهلو شکسته، حضرت فاطمه (س)، سقیفه و خیانت