شب و سکوت وخلوتی ندارم که سر به شانه خدا گذارم
کنون که شب هزار پرده تار است نماز من دو رکعت انتظار است
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم تویی که نقطه عطفی به اوج آئینم
کدام گوشه ی مشعر کدام کنج منا به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
روا مباد که بر بنده ات نظر نکنی روا مباد که ارباب جز تو بگزینم
چو رو کنی به رهت درد و رنج نشناسیم زلطف روی تو دست از ترنج نشناسیم
ای آفتاب رشحه ای از چشم تو یک شب مباد بی نظرت سر کنم
انصاف نیست چشمه خورشید را با چشم روشن تو برابر کنم
از چهره ات نقاب در افکن که من خورشید را به پای تو پرپر کنم...
کلمات کلیدی: