پس از پیروزى در جنگ احزاب و اثبات خیانت و پیمان شکنى یهودیان، مسلمانان به رهبرى رسـول خـدا (صـلى الله عـلیـه و آله) براى جنگ با یهودیان خیبر آماده شدند و در همان حملههاى آغازین، برخى از قلعههاى یهودیان را فتح کردند.
در آن روز حضرت امیرالمؤمنین على(علیهالسلام) دچار چشم درد شدید بود.
پـس از فـتـح قلعههاى کوچک یهودیان خیبر، سپاهیان اسلام به طرف دژهاى (وطیح) و (سـلالم) یـورش آوردنـد، ولى بـا مـقـاومت سرسختانه یهود، در بیرون قلعه روبرو شدند.
از این رو، سربازان دلیر اسلام با جانبازى و فداکارى و دادن تلفات سنگین (که سیرهنویس اسلام ابن هشام آنها را در ستون مخصوص گِرد آورده است) نتوانستند پیروز شوند و بـیـش از ده روز بـا جـنگاوران یهود، دست و پنجه نرم کرده، و هر روز بدون نتیجه به لشگرگاه باز مىگشتند.
در یکى از روزها، ابوبکر مامور فتح قلعهها گردید و با پرچم سفید تا کنار دژ آمد. مسلمانان نیز به فرماندهى او حرکت کردند، ولى پس از مدتى بدون نتیجه بازگشتند و فـرمـانـده و سـپـاه هر کدام گناه را به گردن یکدیگر انداخته و همدیگر را به فرار متّهم نمودند.
روز دیگر فرماندهى لشکر به عهده عمر واگذار شد. او نـیـز داسـتـان دوسـت خـود را تـکـرار نـمـود و بـنـا بـه نـقـل طـبـرى(1) پـس از بـازگـشـت از صـحنه نبرد، با توصیف دلاورى و شجاعت فوق العاده رئیسِ دژِ (مَرحَب)، یاران پیامبر را مرعوب مىساخت .
این وضع پیامبر(صلى الله علیه و آله) و سرداران اسلام را سخت ناراحت کرده بود. در ایـن لحـظـات پـیامبر(صلى الله علیه و آله)، افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد، و جمله ارزنده زیر را فرمود:
«لاَُعطِیَنَّ الرَّایَةَ غَدَا رَجُلا یُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ، یَفتَحُ اللهُ عَلَى یَدَیهِ لَیسَ بِفَرّارٍ(2)؛ این پرچم را فردا به دست کسى مىدهم که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر او را دوسـت مـىدارند و خداوند این دژ را به دست او مىگشاید. او مردى است که هرگز پشت به دشمن نکرده و از صحنه نبرد فرار نمىکند.
و به نقل طبرى و حلبى چنین فرمود:
کَرّارٍ غَیرَ فَرّار؛ به سوى دشمن حمله کرده، و هرگز فرار نمىکند.(3)
این جمله که حاکى از فضیلت و برترى معنوى و شهامت آن سردارى است که مقدّر بود فتح و پـیـروزى به دست او صورت بگیرد؛ شادى زیادى توام با اضطراب و دلهره در میان ارتش و سرداران سپاه برانگیخت. هر فردى آرزو مىکرد(4) که این مدال بزرگ نظامى نصیب وِى گردد.
پـیامبر(صلى الله علیه و آله)، افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد، و جمله ارزنده زیر را فرمود:
این پرچم را فردا به دست کسى مىدهم که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر او را دوسـت مـىدارند و خداوند این دژ را به دست او مىگشاید. او مردى است که هرگز پشت به دشمن نکرده و از صحنه نبرد فرار نمىکند.
سـیـاهـى شـب هـمـه جـا را فـرا گـرفت . سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند. همه مىخـواسـتـنـد هرچه زودتر بفهمند که این پرچم پرافتخار به دست چه کسى داده خواهد شد.(5)
ناگاه پیامبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: على کجا است؟!
در پاسخ او گفته شد: که او دچار چشم درد است و در حال استراحت نموده است .
پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) فرمود: او را بیاورید.
طبرى مىگوید:
على(علیهالسلام) را بر شتر سوار نموده و در برابر خیمه پیامبر فرود آوردند.
پیامبر(صلى الله علیه و آله) دستى بر دیدگان او کشید، و در حقّ او دعا کرد.
ایـن عـمـل و آن دعا، مانند دَمِ مسیحایى آنچنان اثر نیک در دیدگان او گذارد که سردار نامِىِ اسلام تا پایان عمر به چشم درد مبتلا نگردید.
پیامبر(صلى الله علیه و آله) به حضرت على(علیهالسلام) دستور پیشروى داد.
و یـاد آور شـد کـه قـبل از جنگ نمایندگانى را به سوى سران دِژ اعزام دارد و آنها را به آئین اسلام دعوت نماید.
اگـر آن را نـپـذیـرفـتـنـد، آنها را به وظایف خویش تحت لواى حکومت اسلام آشنا سازد که بـایـد خـلع سـلاح شوند و با پرداخت جزیه در سایه حکومت اسلام آزادانه زندگى کنند.(6) و اگر به هیچ کدام گردن ننهادند، با آنان بجنگید. و این حدیث معروف را فرمود:
«لَئِن یَهتَدى اللهُ بِکَ رَجُلا واحِدا خَیرٌ مِن اَن یَکُونَ لَکَ حُمرُ النَّعَمِ؛ هـرگـاه خـداوند یک فرد را به وسیله تو هدایت کند، بهتر از این است که شتران سرخ موى مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف کنى.(7)
هنگامى که امیرمؤمنان علی(علیهالسلام)، از ناحیه پیامبر(صلى الله علیه و آله) مامور شد که دژهـاى (وطـیـح) و (سـلالم) را بـگشاید،(8) زِرِه محکمى بر تن کرد و شمشیر مـخـصـوص خـود (ذوالفـقار) را حمایل نمود و هَروَله کنان و با شهامت خاصّى که شایسته قـهـرمـانان ویژه میدانهاى جنگى است به سوى دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پیامبر(صلى الله علیه و آله) به دست او داده بود، در نزدیکى خیبر بر زمین نصب نمود.
در این لحظه دَرِ خیبر باز گردید و دلاوران یهود از آن بیرون ریختند.
نـخـسـت بـرادر مـَرحـَب بـه نـام (حـارث) جـلو آمـد، هـیـبـتِ نـعـره او آنـچنان مهیب بود که سربازانى که پشت سر على(علیهالسلام) بودند، بى اختیار عقب رفتند، ولى حضرت على(علیهالسلام) مانند کوه پابرجا ماند، نبرد آغاز شد، لحظهاى نگذشت که جسم مجروح حارث به روى خاک افتاد و جان سپرد.
طبرى مىگوید: على(علیهالسلام) را بر شتر سوار نموده و در برابر خیمه پیامبر فرود آوردند.
پیامبر(صلى الله علیه و آله) دستى بر دیدگان او کشید، و در حقّ او دعا کرد.
ایـن عـمـل و آن دعا، مانند دَمِ مسیحایى آنچنان اثر نیک در دیدگان او گذارد که سردار نامِىِ اسلام تا پایان عمر به چشم درد مبتلا نگردید.
مرگ برادر، مرحب را سخت غمگین و متاثّر ساخت . او بـراى گـرفتن انتقام برادر در حالى که غرق سلاح بود، و زره یمانى بر تن داشت و کلاهى که از سنگ مخصوص تراشیده بود بر سر داشت، در حالى که کلاه خود را روى آن قرار داده بود، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زیر را خواند:
«لله لله قَد عَلِمَت خَیبَرُ إنّى مَرحَبٌ غغغ شاکى السَّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّ بٌللّه لله لله؛ در و دیـوار خـیـبـر گـواهـى مـىدهد که من مرحبم، قهرمانى کارآزموده و مجهّز به سلاح جنگى هستم.
لله لله اِن غَلَبَ الدَّهرُ فَاِنّى اَغلَبُ غغغ وَ القَرنَ عِندى بِالدِّماءِ مُخَضَّ بُللّه لله لله؛ اگـر روزگـار پـیـروز است، من نیز پیروزم، قهرمانانى که در صحنههاى جنگ با من روبرو مىشوند، با خون رنگین مىگردند.
حضرت على(علیهالسلام) نیز رجزى در برابر او سرود، و شخصیت نظامى و نیروى بازوان خود را به رخ دشمن کشید و چنین فرمود:
لله لله اَنَا الَّذى سَمَّتنى اُمّى حَیدَرَة غغغ ضَرغامَ آجامٌ وَ لَیثٍ قَسوَرَةٌ لله لله لله؛ من همان کسى هستم که مادرم مرا حیدر (شیر) خوانده؛ مرد دلاور و شیر بیشهها هستم.
لله لله عَبلَ الذَّراعَینِ غَلیظُ القَصرَه غغغ کَلَیثِ غاباتِ کَرِیهُ المَنظَرَةِ لله لله لله؛ بازوان قوى و گردن نیرومند دارم و در میدان نبرد مانندِ شیر بیشهها صاحب منظَرى مهیب هستم.
رَجَزهاى دو قهرمان پایان یافت.
صـداى ضـربـات شـمـشـیـر و نـیـزههـاى دو قـهـرمـان اسـلام و یـهـود، وحـشـت عـجـیـبـى در دل ناظران پدید آورد.
ناگهان شمشیر برّنده و کوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و کلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نیم ساخت .
ایـن ضـربـت آنـچـنـان سـهـمگین بود که برخى از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند، پا به فرار گذارده به پناهگاه خود پناهنده شدند.
و عدّهاى که فرار نکردند، با على تن به تن جنگیده و کشته شدند. حضرت على یهودیان فرارى را تا درِ حصار تعقیب نمود.
در ایـن کـشـمـکـش، یـک نفر از جنگجویان یهود با شمشیر بر سپر حضرت على(علیهالسلام) زد و سپر از دست وى افتاد.
حضرت عـلى(عـلیهالسلام) فورا متوجّه دَرِ دژ گردید و آن را از جاى خود کَند، و تا پایان کارزار به جاى سِپَر به کار برد.
پس از آن که آن را به روى زمین افکند، هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام از آن جمله ابورافع سعى کردند که آن را از این رو به آن رو کنند، نتوانستند.(9)
در نـتـیـجـه قـلعـهاى کـه مـسـلمـانـان ده روز پـشـت آن معطّل شده بودند، در مدّت کوتاهى گشوده شد. یعقوبى، در تاریخ خود مىنویسد:
دَرِ حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهناى آن دو ذرع بود.(10)
شـیـخ مـفـیـد در ارشـاد بـه سـنـد خـاصـّى از امـیرمؤمنان، سرگذشت کندن درِ خیبر را چنین نقل مىکند:
مـن دَرِ خـیـبـر را کـنـده بـه جـاى سـپـر بـه کـار بـردم و پـس از پـایـان نـبـرد آن را مـانند پـل بـه روى خـنـدقـى کـه یـهودیان کنده بودند قرار دادم. سپس آن را میان خندق پرتاب کردم . مردى پرسید:
آیا سنگینى آن را احساس نمودى؟ پاسخ داد:
به همان اندازه سنگینى که از سپر خود احساس میکردم.(11)
نـویسندگان تاریخ اسلام مطالب شگفت انگیزى درباره کندن درِ خیبر و خصوصیّات آن و رشادتهاى حضرت على(علیهالسلام) که در فتح این دِژ انجام داده، نوشتهاند.
این حوادث، هرگز با قدرتهاى معمولى بشرى وِفق ندارد. امیرمؤمنان خود در این باره توضیح داده و شکّ و تردید را از بین برده است . آن حضرت در پاسخ شخصى چنین فرمود:
«مـا قـَلَعـتـُهـا بـِقـُوَّةٍ بَشَرِیَّةٍ وَلکِن قَلَعتُها بِقُوَّةٍ اِلهِیَّةٍ وَ نَفسٍ بِلِقاءِ رَبِّها مُطمَئِنَّةٌ رَضِیَّةٌ(12)؛ من هرگز آن در را با نیروى بشرى از جاى نکندم، بلکه در پرتو نیروى خداداد و با ایمانى راسخ به روز قیامت این کار را انجام دادم.»
پینوشتها:
1- تاریخ طبرى، ج 2، ص 300 .
2- مجمع البیان، ج 9، ص 120/ سیره حلبى، ج 2، ص 43/ سیره ابن هشام، ج 3، ص 349/ بحارالانوار، ج 21، ص 40 .
3- ابـن ابـى الحدید از سرگذشت فرار این دو سردار سخت متاثّر گشته و در قصیده معروف خود چنین مىگوید:
لله لله و ما انس لا انس اللَّذینَ تقدما غغغ وفرهما و الفر، قد علما لله لله لله؛ خـوب اگـر هـمـه چـیـز را فـرامـوش کنم که هرگز سرگذشت این دو سردار را فراموش نـخواهم کرد، زیرا آنان شمشیر به دست گرفته و به سوى دشمن رفتند و با این که مىدانستند فرار از جهاد حرام است، پشت به دشمن کرده، فرار نمودند.
لله لله و للرایـة العـظـمـى و قـد ذهـبـابـهـا غـغـغ مـلابـس ذل فوقها و جلابیب لله لله لله؛ آنـهـا پـرچـم بـزرگ را بـه سـوى دشمن بردند ولى در عالم معنى پردههایى از ذلّت و خوارى آن را پوشانیده بود.
لله لله یشلّهما من آل موسى شمردل غغغ طویل نجاد السّیف، اجید یعبوب لله لله لله؛ یـک جـوان تـنـدرو از فـرزنـدان مـوسى آنان را طرد مىکرد، جوان بلند بالا که بر اسب تندرو سوار بود.
4- هـنـگامى که حضرت على(علیهالسلام) در خیمه سخن فوق را از پیامبر شنید، با دلى پر از شوق چنین گفت: اللّهُمَّ لا مُعطى لِمَا مَنَعتَ وَلاَ مَانِعَ لِمَا اَعطَیتَ. سیره حلبى، ج 3، ص 41.
5- عـبـارت تـاریـخ طـبـرى در ایـن بـحـث چـنـیـن اسـت؛ فتطاول ابوبکر و عمر.
6- بحارالانوار، ج 21، ص 28 .
7- صحیح مسلم، ج 5، ص 195/ صحیح بخارى، ج 5، ص 22، 23.
8- دژهـایى کـه دو فـرمـانده قبلى موفّق به گشودن آنها نشده بودند و با فرار خود ضربه جبران ناپذیرى بر حیثیّت ارتش اسلام زده بودند.
9- تاریخ طبرى، ج 2، ص 300/ سیره ابن هشام، ج 3، ص 349 .
10- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 46 .
11- ارشاد، شیخ مفید، ص 59 .
12- بحارالانوار، ج 21، ص 40 .
برگرفته از کتاب الگوهاى رفتارى امام على(علیهالسلام)، ج اول، مرحوم محمد دشتى .
تنظیم گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی .
کلمات کلیدی: