سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس مردمی را دوست بدارد [ در روز قیامت ] با آنان محشور خواهد شد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
انا مجنون الحسین علیه السلام
درباره



انا مجنون الحسین علیه السلام

وضعیت من در یاهـو
مجنون الحسین(ع)
حسین (ع) به ما آموخت چگونه به اصول گردن نهیم و چگونه پاسداری کنیم . و به ما آموخت چگونه عقیده را مقدس بداریم و چگونه از آن به دفاع برخیزیم. و...
آهنگ وبلاگ

امتیازات امیرالمومنین علی علیه السلام

حضرت علی علیه السلام

اول نوبت یک هاست!

یا علی! تو نخستین کسی هستی که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد و تنها کسی که با او در غار حراء همراه بود.

یا علی! تو نخستین و تنها کسی هستی که در کعبه به دنیا آمد.

یا علی! در میان صحابه تنها تویی که خدا نامت را برگزید.

یا علی! تو نخستین کسی هستی که با پیامبر صلی الله علیه و آله  نماز خواندی.

یا علی! تو نخستین کسی هستی که بر پیکر پاک پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواندی.

یا علی! در میان صحابه تو تنها کسی هستی که لحظه‌ای به خدا شرک نورزید.

یا علی! تنها تویی که در خانه کعبه، پا بر دوش پیامبر صلی الله علیه و آله گذارد و بت‌ها را شکست.

یا علی! تو نخستین جانشین و وصی بعد از پیامبر هستی.

یا علی! تو نخستین و تنها کسی هستی که قرآن را زیر نظر پیامبر صلی الله علیه و آله به ترتیب نزول و با تمام مشخصات جمع آوری نمود.

یا علی! تنها تو اگر نبودی، در سراسر جهان هستی هم شأنی برای زهرای اطهر نبود.

یا علی! تنها تویی که خدا در کتابش پسرانت را، پسران رسول خدا صلی الله علیه و آله خواند.

یا علی! تنها تو را، پیامبر صلی الله علیه و آله به برادری خویش برگزید.

یا علی! تو تنها کسی هستی که هیچ گاه از جنگ نگریخت و هیچ کس به جنگ با تو پیشقدم نشد، جز آن که به هلاکت رسید.

یا علی! تو تنها کسی هستی که زره‌ات پشت نداشت.

یا علی! تو تنها کسی هستی که در تمام جنگ‌های پیامبر صلی الله علیه و آله شرکت داشتی جز تبوک، و تو ماندی تا از فتنه منافقان جلوگیری نمایی؛ سپاه اسلام نیز بدون برخورد از تبوک بازگشت.

یا علی! تنها تو، درِ قلعه خیبر را از جا بر کندی؛ در حالی که عده زیادی از مردان، توان جابجا کردن آن را نداشتند.

یا علی! تنها تویی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از 120000 نفر، بر پیشواییت، اقرار و بیعت گرفت و همگان به نام امیرالمؤمنین بر تو سلام کرده، تبریک گفتند.

یا علی! تو تنها کسی هستی که نسل پیامبر صلی الله علیه و آله از طریق او ادامه یافت.

یا علی! تنها تویی که محبتت، سرفصل کارنامه مؤمنان قرار می‌گیرد.

یا علی! تنها تویی که در مورد قاتلت سفارش کردی: خوراکش را خوب و بسترش را نرم کنید، از غذای من به او بخورانید و از آن چه می‌نوشم به او بنوشانید.

یک‌های تو تمام نشدنی است!

حضرت علی علیه السلام

حالا فقط چند تا از دوها!

یا علی! تو آنی که جز دو کس: خدای تعالی و رسول صلی الله علیه و آله تو را نشناخت.

یا علی! تو و پیامبر صلی الله علیه و آله دو پدر امت هستید.

یا علی! هنگامی که بین دو کار قرار می‌گرفتی، سخت‌ترین آن دو را بر می‌گزیدی.

یا علی! تو پدر دو سرور جوانان بهشتی.

یا علی! تو یکی از آن دو امانت گرانبهایی هستی که پیامبر صلی الله علیه و آله در بین امت بر جای نهاد، تا به وسیله آن از گمراهی نجات یابند.

یا علی! درِ خانه تو و رسول خدا صلی الله علیه و آله تنها دو دری بودند که به مسجد باز می‌شدند؛ در حالی که سایر درها اجازه باز بودن نیافتند.

یا علی! تو همانی که ضربت شمشیرت در جنگ خندق، برتر از عبادت دو گروه انس و جن شمرده شد.

یا علی! تو را جمع اضداد خوانده‌اند؛ جنگاوری و مهرورزی، سخاوت و قناعت، عبادت و سیاست، زهد و تلاش ... آیا پایانی برای این شمارش هست؟

دوهایت هم بی انتهاست!

 

حالا فقط سه تا از سه‌ها!

یا علی! تو در سه سالگی به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله منتقل شدی و سومین نفر آن خانه بودی.

یا علی! تو و اهل خانه‌ات بزرگوارانی هستید که سه روز متوالی، با گرسنگی روزه گرفته، افطار خود را به مسکین و یتیم و اسیر بخشیدید.

یا علی! پیامبر فرمود: سه چیز به تو عطا گردیده که به من داده نشده، پدر همسریی چون من، همسری چون فاطمه و فرزندانی چون حسن و حسین علیهم السلام .

 منبع سایت تبیان


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مجنون الحسین(ع) 86/5/4:: 9:12 صبح     |     () نظر

 

برای دانلود تصویر متحرک به ادامه مطلب برویدادامه مطلب...

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مجنون الحسین(ع) 86/5/3:: 12:58 عصر     |     () نظر

برای دانلود به ادامه مطلب...

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مجنون الحسین(ع) 86/5/3:: 12:20 عصر     |     () نظر

برای دیدن تصاویر به ادامه مطلب...

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مجنون الحسین(ع) 86/5/3:: 12:10 عصر     |     () نظر

پرتویی از زندگی امام جواد علیه السلام

گل

در تاریخ ولادت حضرت امام محمدتقى، ملقب به جواد، اختلاف است. قول مشهور این است که آن حضـرت در دهـم رجب سال 195 قمر در مـدینه چشـم به جهان گشـوده است.

کنیه آن حضرت ابـوجعفـر و پـدر گرامـى‌اش حضـرت علـى بـن مـوسـى الرضا علیهماالسلام و مادر بزرگـوارش سبیکه، معروف به خیزران است. دوران زنـدگـى جـوادالائمه علیه السلام مصادف بـا دوران حکومت مأمون و معتصم عباسى بود و معتصـم در بغداد تصمیم به قتل آن حضرت گرفت و سرانجام به وسیله ام الفضل، همسر امام و دختر مامون، آن پیشـواى معصوم را در 25 سـالگـى مسمـوم و به شهادت رسـاند.

از بیشتـر روایات چنیـن بر مى‌آید که وقتى امام رضا علیه السلام به درخواست مـأمون به خراسان رفت، فرزندش ابوجعفر (امام جواد) را در مدینه به جاى گـذاشت و مـامـون پـس از بازگشت به بغداد در سال 204 هجرى امام جـواد را به حضـور خود فراخواند تا دخترش ام الفضل را به ازدواج او درآورد، در آن هنگـام، امام آن چنـان کـــه در روایت شیخ مفیـد و دیگـران آمـده است، در آغاز ده سـالگـى بــود.

زندگانـى امام محمدتقى، جوادالائمه علیه السلام ادامه راه خط و روش پدرش حضرت امام رضـا علیه‌السلام بـود. مـأمـون کـوشـش مـی‌کـرد که دل امـام را به دست آورد و او را به دارالخلافه نزدیک کند. او تـوطئه خـود را براى از میان بردن جنبـش و حرکت تشیع در چهار چوب خلافت عباسیان همچنان ادامه مى‌داد و هدفـش این بود که بیـن امام و پایگاه مردمى او فاصله اندازد و آن حضرت را از مردم دور سازد، ولـى مـى‌خـواست به طـریقـى ایـن نقشه را اجـرا کنـد که مـردم تحـریک نشـوند.

مأمــون بـر اساس همان نقشه قـدیمـى، در جامه دوستـدار امام ظاهـر شـد و (ام الفضل) دختر خود را به ازدواج او در آورد تا از تایید امام برخـوردار باشـد و اصـرار کـرد که بـا کمال عزت در کـاخ مجلل او زنـدگـى کنـد. اما امام پافشارى مـى‌ورزید که به مدینه باز گردد تا نقشه مـامـون را در کسب تایید امام براى پایدارى خلافتى که غصب کرده بـود، نقـش بر آب سازد و مشروعیت حکومت او را در دل مردم خدشه‌دار نماید.

امام جواد علیه السلام خط پدر بزرگوارش را ادامه داد و به آگاهـى فکرى و عقیدتى دست یازید. فقیهان را از بغداد و شهرهاى دیگر، پیرامـون خـود، در مدینه فراهـم آورد تا با او مناظره کننـد و از او بپـرسنـد و از راهنمایی‌هاى او بهره برگیرند.

گل

شیخ مفید رضـوان الله علیه گوید: "مأمون، امام جـواد را دوست مى‌داشت، زیرا با وجود کمى سـن، شخصى فاضل بود و به درجه والا از علم و دانش رسیده بود و در ادب و حکمت و کمـال عقل، مقـامـى داشت که هیچ یک از مشـایخ زمـان بــا او برابرى نمى‌تـوانست کرد."

امام جواد علیه السلام خط پدر بزرگوارش را ادامه داد و به آگاهـى فکرى و عقیدتى دست یازید. فقیهان را از بغداد و شهرهاى دیگر، پیرامـون خـود، در مدینه فراهـم آورد تا با او مناظره کننـد و از او بپـرسنـد و از راهنمایی‌هاى او بهره برگیرند.

کمی سن امام جواد علیه السلام از پدیده‌هاى اعجاز آمیز اوست که در روحیه حاکمان آن زمان اثرى فـوق‌العاده گذاشته بـود. وقتـى پدر بزرگوارش درگذشت، از عمر امام جواد حدود هشت سال بیـشتر نگذشته بود و در همان سـن، عهده‌دار منصب امامت گردیـد.

امام با پایگاهـى مردمى طرفـدار و مـومـن به رهبـرى و امامتـش بـه طور مستقیـم در مسائل دینى و قضایاى اجتماعى و اخلاقى در تماس بـود.

وقتـى مأمـون، امام را به بغداد یـا مرکز خلافت آورد، امام اصرار ورزید تا به مـدینه باز گردد، مأمون با ایـن درخـواست مـوافقت کرد و آن حضرت بیشتـر عمـر شـریف خـود را در مـدینه گذرانــد.

معتصم از فعالیت و کوشش‌هاى او برآشفته بود، از این رو، آن حضرت را به بغداد فراخواند و هنگامى که امام وارد عراق گردید، معتصـم و جعفر، پسرهای مأمـون، پیوسته تـوطئه مى‌چیدند و براى قتل آن بزرگوار حیله مى‌اندیشیدند، تا ایـن که آن حضـرت در سـال 220 هجـرى در آخـر ماه ذیقعده به شهادت رسیـد.(1)

از بیشتـر روایات چنیـن بر مى‌آید که وقتى امام رضا علیه السلام به درخواست مـأمون به خراسان رفت، فرزندش ابوجعفر (امام جواد) را در مدینه به جاى گـذاشت و مـأمـون پـس از بازگشت به بغداد در سال 204 هجرى امام جـواد را به حضـور خود فراخواند تا دخترش ام الفضل را به ازدواج او درآورد، در آن هنگـام، امام آن چنـان کـــه در روایت شیخ مفیـد و دیگـران آمـده است، در آغاز ده سـالگـى بــود.

کمی سن امام جواد علیه السلام از پدیده‌هاى اعجاز آمیز اوست که در روحیه حاکمان آن زمان اثرى فـوق‌العاده گذاشته بـود. وقتـى پدر بزرگوارش درگذشت، از عمر امام جواد حدود هشت سال بیـشتر نگذشته بود و در همان سـن، عهده‌دار منصب امامت گردیـد.

روایان روایت کـرده‌انـد که امام جـواد علیه السلام پس از ازدواج با دختر مأمـون، به اتفاق همسرش (ام‌الفضل) با بـدرقه مردم، راهـى مدینه گردید و هنگامـى که به دروازه کـوفه رسید با استقبال پـرشـور مردم رو به رو گردیـد، و آنچنان که در روایت شیخ مفید آمـده است به دارالمسیب وارد شـدند و در آنجا به مسجـد رفتند.

گل

در محوطه این مسجد، درخت سدرى بود که هنوز به بار ننشسته بود، حضرت کوزه‌اى آب خـواستند و پاى ایـن درخت به وضو پرداختند، سپـس برخاسته نماز مغرب را به جاى آوردند و پـس از پایان نماز، انـدک زمانـى به دعا پـرداختنـد و سپـس نمازهاى مستحبى خـواندند و تعقیبات آن را به جاى آوردند و در ایـن هنگام وقتى به سـوى درخت سـدر بازگشتند، مردم دیـدند که ایـن درخت به بار نشسته، در شگفت ماندنـد و از میوه‌اش خوردند، میوه شیریـن و بدون هسته‌اى بـود، آنگاه امام را وداع گفته و در همان زمان، امام راهى مدینه شدند و تا هنگامى که معتصـم در آغاز سال 225 ایشان را به بغداد فراخواند، در آنجا اقامت داشتند؛ از ایـن پـس در بغداد بـودنـد تا ایـن که در پایان ذى العقـده همان سال، به شهادت رسیدند.(2) روایان، سالـى را که امام، همـراه همسـرش ام الفضل از بغداد عازم مـدینه شـدنـد و نیز تاریخ سال ازدواجشان را معین نکرده‌اند. هر چنـد که روایت شیخ مفید گـویاى ایـن است که آن حضرت بعد از پیروزى‌اش بر یحیى بـن اکثم در آن مناظره معروف در سن نه سالگـى، با دختـر مامـون ازدواج کرد، ولـى عبارت مسعودى در کتاب (اثبات الوصیه) القاگر آن است که امام پس از آن که به سـن مناسب ازدواج رسید، تـن به ایـن کـار داد.

در (اعیان الشیعه) آمـده است: آنگـاه امـام جـواد علیه السلام از مامون اجازه رفتن به حج خـواست و به اتفاق همسرش از بغداد قصد مدینه کرد.

مـأمـون کـوشـش مـی‌کـرد که دل امـام را به دست آورد و او را به دارالخلافه نزدیک کند. او تـوطئه خـود را براى از میان بردن جنبـش و حرکت تشیع در چهار چوب خلافت عباسیان همچنان ادامه مى‌داد و هدفـش این بود که بیـن امام و پایگاه مردمى او فاصله اندازد و آن حضرت را از مردم دور سازد، ولـى مـى‌خـواست به طـریقـى ایـن نقشه را اجـرا کنـد که مـردم تحـریک نشـوند.

پـس از عزیمت امام جواد علیه السلام به مدینه، مأمون در طرطـوس وفات یافت و با برادرش معتصم بیعت شد، سپس معتصـم، امام جواد علیه السلام را فراخواند و ایشان را به بغداد آورد.

بدیـن گـونه مـى‌تـوان گفت در مـورد مدت اقـامت ایـشان در مدینه و بغـداد و تـاریخ ازدواج و وفات ایشـان در روایات، مطلب اطمینان بخـش و قابل اعتمادى که به طـور قطع بتـوان بـرداشت شخصـى از آن کـرد، وجـود نــدارد.

آنچه مسلـم است این که ایشان بیشتریـن دوره زندگى خود را در زمان مأمون طى کرد و در ایـن فاصله در تنگنا قرار نداشت و کنترلى بر ایشان صـورت نمى‌گرفت. امام چه در بغداد و چه در مدینه، از این فرصت براى انجام رسالت خود بهره‌برداى کرد؛ شیعیان نیز در مـورد امـامت او اتفـاق نظر داشته و راویـان، دهها روایت را در موضوع‌هاى مختلف از وى نقل کرده‌اند.

بحث را با ذکر روایتی از امام جواد علیه السلام به پایان می‌بریم که فرمودند:

هر بنده‌اى آنگاه حقیقت ایمان خود را کامل مى‌کند که دیـن خود را بر شهوت‌هاى خویـش ترجیح دهـد، و هلاک نمى‌شود مگر آن که هواى نفس و شهوتش را بر دینش ترجیح دهد.

 

پى‌نوشت‌ها:

1ـ پیشوایان ما، ص 246ـ 255.

2ـ در سال درگذشت امام جـواد اختلاف تاریخـى وجـود دارد، عده‌اى آن را سال 220 و بعضى دیگر آن را سال 255 گفته‌اند.

منبع:

برگرفته شده از کتاب سیره و سخن پیشوایان، تالیف محمدعلى کوشا . سایت تبیان


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مجنون الحسین(ع) 86/5/3:: 12:2 عصر     |     () نظر

کرامات شیخ انصاری(ره)

انسان و معنویت

نابغه دهر، شیخ انصاری دارای کرامات و خوارق عادات بوده است که به دو نمونه از آنها اشاره می‌شود:

کرامت اول:

در زمان شیخ روزی شخصی از تنگی معاش برای دوستش سخن راند و گفت: اگر همراهی با من کنی در این باب فکر و تدبیری اندیشیده‌ام. گفت: بگو اگر صلاح باشد تو را یاری کنم . گفت: در این روزها پول زیادی نزد شیخ مرتضی آورده‌اند. ما شبانه به خانه او رفته و آنها را آورده بین خود تقسیم کنیم .

من چون این بشنیدم او را منع کردم ولی سودی نبخشید. بالاخره با اصرار بسیار مرا با خود موافق نمود به این شرط که در بیرون منزل بایستم تا او برود و بیاید که من مباشر عملی نباشم . چون پاسی از شب رفت به سراغ من آمد و به طرف منزل شیخ روانه شدیم و با تدبیری وارد دهلیز بیرونی شدیم ولی من جلوتر نرفتم، دوستم از پله‌های بیرونی بالا رفت تا از پشت بام بیرونی به بام اندرونی درآید و از آنجا وارد خانه شده و دست به سرقت بزند.

مدتی نگذشته بود که با حالتی پریشان شگفت آور نزد من آمد، سبب را پرسیدم گفت: چیزی را مشاهده کردم که تا خودت نبینی تصدیق من نخواهی کرد. گفتم مگر چه دیدی؟

گفت: از پله‌ها که بالا رفتم سایه‌ای در مهتابی بیرونی به نظرم آمد، وقتی از دیوار بیرونی بالا رفتم که خود را به پشت بام اندرونی برسانم ناگهان دیدم شیری مهیب بر کنار بام اندرونی ایستاده و آماده حمله به من بود و هر چه بالاتر رفتم خشم شیر زیادتر می‌گردید، قدری تامل نمودم تا شاید علاجی پیدا کنم، ولی ممکن نشد، برگشتم . به او گفتم: شاید ترسیده ای !!

گفت: تا نبینی باور نکنی از پله‌ها بالا برو و نگاه کن، از پله‌ها بالا رفتم نزدیک بام اندرونی شیری عجیب دیدم که از ترسش بدنم به لرزه درآمد شیر نعره ای کشید و به سوی پشت بام بیرونی شد، چون این امر خارق عادت را دیدیم از کرامات آن مرد بزرگ شیخ انصاری حمل کردیم و نادم و پشیمان برگشتیم .

کرامت دوم :

یکی از شاگردان شیخ انصاری نقل می‌کند: چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشته برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف رفتم و به مجلس درس ‍ شیخ درآمدم ولی از مطالب و تقریراتش هیچ نمی‌فهمیدم خیلی به این حالت متاثر شدم تا جایی که دست به ختوماتی زدم ، فایده نبخشید. بالاخره به حضرت امیر علیه السلام متوسل شدم.

شبی در خواب خدمت آن حضرت رسیدم و "بسم الله الرحمن الرحیم " در گوش من قرائت نمود.

صبح چون در مجلس درس شیخ حاضر شدم درس را می فهمیدم ، کم کم جلو رفتم، پس از چند روز به جایی رسیدم که در آن مجلس صحبت می‌کردم . آن روز پس از ختم درس خدمت شیخ رسیدم وی آهسته در گوش من فرمود: آن کس که "بسم الله ... " را در گوش تو خوانده است تا " و لاالضالین" را در گوش من خوانده،

 این بگفت و برفت. من از این قضیه بسیار تعجب کردم و فهمیدم که شیخ دارای کرامت است زیرا تا آن وقت کسی از این موضوع اطلاع نداشت . منبع سایت تبیان

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مجنون الحسین(ع) 86/4/24:: 8:38 عصر     |     () نظر

شیخ مرتضی انصاری نائب امام زمان(عج)

امام زمان

سید اسحاق قمی در عالم خواب به حضور امام زمان(عج) شرفیاب شدند و از امام شنید که حضرت فرمودند: والله شیخ مرتضی، نائب ماست!

مرحوم حاج آقا حسین فاطمی قمی، از پدر بزرگوارشان مرحوم آقا سید اسحاق قمی نقل کرده‌اند که ایشان فرمودند: زمان توقفم در نجف اشرف، شبی در عالم خواب دیدم مژده می‌دهند که امام زمان(عج) ظهور نموده‌اند. با کمال شوق و شعف، خدمتشان شرفیاب شدم.

حضرت سوار بر اسب بودند و شیخ انصاری پای رکاب ایستاده بود و ایشان به شیخ امر فرمودند. همین که چشم مبارکشان به حقیر افتاد، سه مرتبه فرمودند: «والله شیخ مرتضی، نائب ماست!» بعد شیخ متوجه من شدند و فرمودند: «آن گچ و آجر را ببر فلان مسجد را تعمیر کن» و از خواب بیدار شدم.

مدتی گذشت و در ایام زیارتی سید الشهدا به کربلا مشرف شده بودیم. عادت شیخ آن بود که بعد از نماز صبح برای جلوگیری از فشار هجوم زوّار بر ایشان، مشغول نافله می‌شدند. اتفاقا آن خواب به خاطرم آمد، استخاره کردم که به ایشان عرض کنم یا نه، مساعد آمد.

همین که خواب را نقل کردم، ایشان گریه کردند و فرمودند: حضرت نسبت به من چنین فرمود؟! عرض کردم: بله. فرمودند: نفهمیدی اوامر حضرت چه بود؟ عرض کردم: خیر.

پس سجده شکر کردند و فرمودند: بردن گچ و آجر و تعمیر مسجد، آن است که شما جایی را به کمک من ترویج می‌نمایید. لذا همین که خواستم به ایران بیایم، اجازه به من دادند و من به طرف ایران رهسپار شدم.

 

منبع:

عنایات حضرت مهدی موعود، ص 88، به نقل از جامع الدرر، ج2، ص 409 . سایت تبیان


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مجنون الحسین(ع) 86/4/24:: 8:35 عصر     |     () نظر
از چشمه ای آب می جوشد و به داخل زمین فرو می رود و دیگر نمی توانی آن را به دست آوری به این جمله فکر کنید در این جمله چیزی وجود دارد که اگر به آن برسی دیگر........

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مجنون الحسین(ع) 86/4/21:: 11:25 صبح     |     () نظر

برای دین تصاویر بر روی (ادامه مطلب) کلیک نمایید.ادامه مطلب...

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مجنون الحسین(ع) 86/4/17:: 11:21 صبح     |     () نظر

محوریت حضرت زهرا علیهاالسلام در حدیث کساء

ولادت حضرت زهرا

در منابع معتبر شیعه پیرامون نزول آیه مبارکه «تطهیر»، یک روایت طولانی موجود است که به «حدیث کساء» شهرت دارد. و نویسنده کتاب «عوالم العلوم» آن را به نقل از «جابربن عبدالله انصاری» بدین‌گونه روایت کرده است: (1)

دخت سرافراز پیامبر، فاطمه علیها‌السلام فرمود: روزی پدر گرانقدرم به خانه ما وارد شد و فرمود: درود بر تو ای «فاطمه»! پاسخ آن حضرت را دادم و به ایشان درود گفتم.

آن حضرت فرمود: فاطمه جان! در خود احساس ضعف می‌کنم.

گفتم: پدر جان! شما را در این مورد به خدای می‌سپارم، او شما را نگهبان باد.

فرمود: فاطمه جان! آن «عبای یمانی» را بیاور و مرا با آن بپوشان.

من عبای آن حضرت را آوردم و او را به وسیله آن، پوشانیدم. بر چهره نورافشانش نگریستم، گویی ماه شب چهارده بود که می‌درخشید.

ساعتی نگذشته بود که فرزندم «حسن» از راه رسید و سلام کرد. در پاسخ او گفتم: سلام بر تو باد گرامی فرزندم! نور دیده‌ و ای میوه قلب مادر! پسرم! گفت: مادر جان! بوی خوش و عطرآگینی در خانه استشمام می‌کنم. گویی جدّ گرانقدرم، پیامبر آمده است!

آری بدینسان هنگامی که ما پنج تن در کنار هم و در زیر «کساء» قرار گرفتیم، پیامبر دو طرف «کساء» را گرفت و با دست راست خویش اشاره به آسمان نمود و فرمود:

بار خدایا! اینان خاندان و خاصّان و نزدیکان من هستند. اینانند که گوشت‌شان، گوشت من است و خونشان، خون من. خداوندا! هر که اینان را بیازارد مرا آزرده است و هر که آنان را به رنج افکند، مرا به رنج افکنده است و هر که با آنان بجنگد، با من سر جنگ داشته است. بار خدایا! من با هر کس که با آنان پیکار کند، در پیکارم و با هر کس که با آنان در صلح و صفا باشد، در صلح و صفا هستم. من دشمن دشمنان اینان هستم و دوستدار دوستانشان خواهم بود، چرا که اینان از من هستند و من از اینان.

گفتم: آری پسرم، جدّ بزرگوارت در زیر «کساء» خوابیده است.

پسرم «حسن» به جانب «کساء» رفت و گفت: سلام بر تو ای جدّ گرانقدر، ای پیامبر خدا! آیا اجازه می‌دهید در کنار شما باشم؟

پیامبر فرمود: سلام بر تو فرزند گرامی‌ام! سلام بر تو ای صاحب «حوض» من، در روز رستاخیز! بیا ... به زیر کساء وارد شو.

هنوز چیزی نگذشته بود که فرزندم «حسین» آمد و سلام گفت.

گفتم: سلام بر تو باد ای نور دیده و میوه قلب مادر!

فرزندم گفت: مادر جان! بوی خوشی نزد شما استشمام می‌کنم. تو گویی بوی جدّ گرانقدرم، پیامبر خداست، آری مادر جان؟!

ولادت حضرت زهرا

پاسخ دادم: آری پسرم! جدّ بزرگوارت به همراه برادرت «حسن» زیر «کساء» هستند. پسرم حسین، به سوی «کساء» رفت و پس از درود بر پیامبر گفت: آیا اجازه می‌دهید که زیر «کساء» به همراه شما باشم؟

پیامبر فرمود: سلام بر تو ای فرزند گرانمایه و ای شفاعت کننده امّت من در روز رستاخیز! آری بیا... پسرم. حسین نیز به زیر «کساء» وارد شد.

در این هنگام امیرمومنان از راه رسید و سلام کرد. من پاسخ او را دادم. او فرمود: فاطمه جان! دخت سرفراز پیامبر! بوی خوشی نزد شما استشمام می‌کنم، گویی بوی برادر و پسرعمویم پیامبر خداست؟

فرشته وحی گفت: پروردگارا! اینان چه کسانی هستند که در زیر «عباء» قرار دارند؟

خدا فرمود: اینان خاندان نبوّت و گنجینه رسالت هستند. «فاطمه» و پدرش، «فاطمه» و همسرش، «فاطمه» و دو پسرش.

گفتم: آری، آن حضرت با دو فرزندت زیر «کساء» هستند.

امیرمومنان به سوی «کساء» رفت و گفت: سلام بر شما ای پیامبر خدا! آیا اجازه می‌دهید در کنار شما باشم؟

پیامبر فرمود: سلام بر تو باد ای برادر و جانشین و پرچمدار من! آری بیا ... و امیرمومنان نیز وارد شد.

و آنگاه خودم نزدیک رفتم و گفتم: سلام بر تو ای پدر گرانمایه‌‌ام، ای پیامبر خدا! آیا اجازه دارم با شما باشم؟

پیامبر فرمود: درود بر تو ای دخت سرفراز و ای پاره تن من! آری بیا ... و من نیز با افتخار زیر «کساء» رفتم و در کنار پدر و همسر گرانقدر و دو فرزندم قرار گرفتم.

آری بدینسان هنگامی که ما پنج تن در کنار هم و در زیر «کساء» قرار گرفتیم، پیامیر دو طرف «کساء» را گرفت و با دست راست خویش اشاره به آسمان نمود و فرمود:

بار خدایا! اینان خاندان و خاصّان و نزدیکان من هستند. اینانند که گوشت‌شان، گوشت من است و خونشان، خون من. خداوندا! هر که اینان را بیازارد مرا آزرده است و هر که آنان را به رنج افکند، مرا به رنج افکنده است و هر که با آنان بجنگد، با من سر جنگ داشته است. بار خدایا! من با هر کس که با آنان پیکار کند، در پیکارم و با هر کس که با آنان در صلح و صفا باشد، در صلح و صفا هستم. من دشمن دشمنان اینان هستم و دوستدار دوستانشان خواهم بود، چرا که اینان از من هستند و من از اینان.

خداوندا! درود و رحمت و برکت و آمرزش و خشنودی خویش را بر من و بر اینان قرار ده و پلیدی و زشتی را از وجودشان آن‌گونه که خود می‌پسندی بزدای و آنان را پاک و پاکیزه ساز.

در این لحظات بود که خدای جهان آفرین به فرشتگان فرمود:

«هان ای فرشتگان!

و ای آسمانیان!

من هرگز آسمانی را برافراشته و زمینی را گسترده و ماهی را درخشنده و خورشیدی را نورافشان و فلکی را گردان و دریایی را جاری و کشتیی را سیرکننده، پدید نیاوردم و نیافریدم، مگر به خاطر مهر این پنج شخصیّت والا و گرانمایه‌ای که در زیر «کساء» هستند.»

فرشته وحی گفت: پروردگارا! اینان چه کسانی هستند که در زیر «عباء» قرار دارند؟

خدا فرمود: اینان خاندان نبوّت و گنجینه رسالت هستند. «فاطمه» و پدرش، «فاطمه» و همسرش، «فاطمه» و دو پسرش.

جبرئیل گفت: پروردگارا! آیا به من اجازه می‌دهید به زمین فرود آیم و ششمین آنان باشم؟

خدا فرمود: آری اجازه دادم.

جبرئیل فرود آمد و گفت: سلام بر تو ای پیامبر خدا! پروردگار بلند مرتبه و والا به شما سلام می‌رساند و به درود و احترام ویژه‌ای شما را گرامی می‌دارد و می‌فرماید: «به شکوه و اقتدارم سوگند که من هرگز آسمانی را برافراشته و زمینی را در گردش و دریایی را خروشان و کشتیی را شناکنان نیافریده و پدیدار نساختم، مگر به خاطر شما پنج‌ تن.»

و اینک ای پیامبر خدا! پروردگارم به من اجازه داده است تا با شما زیر این «کساء» باشم. آیا شما نیز اجازه می‌دهید؟

پیامبر فرمود: سلام بر تو ای امین وحی الهی، به تو اجازه دادم، بیا! ...

فرشته امین نیز وارد شد و آنگاه این آیه شریفه را که ارمغان خدا بود بر قلب مصفّای پیامبر خدا خواند:

«انّما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً.»

ولادت حضرت زهرا

در این هنگام امیرمنان گفت: ای پیامبر خدا! این نشست ما بر زیر این «کساء» در بارگاه خدا دارای امتیازی است؟

پیامبر فرمود: سوگند به آن قدرتی که مرا به حق به پیامبری برانگیخت! داستان این نشست ما در زیر این «کساء»، در هیچ مجلس و محفلی از محافل زمینیان - که گروهی از پیروان و دوستداران ما در آن باشند - یاد نشود جز این که باران مهر خدا بر آنان باریدن کند و فرشتگان گرد آنان بگردند و تا پایان مجلس آنان، برایشان آمرزش بخواهند.

علی علیه‌السلام فرمود: با این بیان، به خدای سوگند که ما پیروز و رستگار شدیم و به پروردگار کعبه سوگند که شیعیان ما نیز پیروز و رستگار شدند.

پیامبر دعا کرد: خداوندا! درود و رحمت و برکت و آمرزش و خشنودی خویش را بر من و بر اینان قرار ده و پلیدی و زشتی را از وجودشان آن‌گونه که خود می‌پسندی بزدای و آنان را پاک و پاکیزه ساز.

 

پیامبر فرمود: سوگند به آن که مرا به حقّ به نبوّت برانگیخت و به رسالت برگزید! اگر این رخداد، در محفلی از محافل زمینیان که گروهی از شیعیان و دوستداران ما در آن گرد آمده باشند یاد شود، اگر اندوه زده‌ای در میان آنان باشد، خداوند اندوه او را برطرف می‌کند و اگر غمزده‌ای باشد، غم او را می‌زداید و اگر صاحب حاجتی در میانشان باشد، خدا خواسته او را برآورده می‌سازد.

امیرمومنان گفت: پس به خدای سوگند که ما و شیعیان ما در دنیا و آخرت نیکبخت و رستگار شدیم.

شیعه و حدیث کساء

خواندن حدیث شریف «کساء» در محافل و مجالس به منظور طلب خیر و برکت و به هدف اجابت رسیدن دعاها و نزول مهر و رحمت خدا، هماره در طول قرون و اعصار در میان پیروان مذهب خاندان وحی و رسالت جریان داشته است تا آنجایی که جلب رحمت الهی به‌ وسیله خواندن آن در میان شیعه به صورت یک سیره شایسته در آمده و آثار شگفت‌انگیزی نیز همچون: شفا یافتن بیماران، برآمدن خواسته‌ها و رفع سختی‌ها و ناگواری‌ها نیز به برکت تلاوت آن، در میان آنان ظاهر شده است.

این حدیث شریف در منابع ذیل آمده است:

1- «غررالاخبار»، «دیلمی» از علمای قرن هشتم هجری

2- «المنتخب»، «طریحی» صاحب «مجمع البحرین»

3- «نهج‌ المحجة فی فضائل الائمّة»، «عل نقی احسابی» از علمای قرن دوازده هجری

4- «عوالم العلوم»، «بحرانی»، که آن را با سندهای عالی و به هم پیوسته از سلسله‌ای از علمای بزرگ روایت کرده است که از جمله آنان عبارتند از:

علاّمه حلّی، شیخ طوسی، شیخ مفید، ابن قولویه، علیّ بن ابراهیم، کلینی و چهره‌هایی از این گونه ... . همچنان که برخی از دانشمندان بزرگ، کتاب مستقلّی پیرامون این حدیث شریف نوشته و به شرح آن پرداخته و راه‌های رسیدن آن را به روشنی آورده‌اند. علاقمندان برای توضیح بیشتر در این مورد می‌توانند به کتاب «احقاق الحقّ»، ج 2، ص 558، مراجعه نمایند.

پی‌نوشت‌:

1- عوالم العلوم، ج 11.

منبع:

کتاب فاطمة الزهرا؛ از ولادت تا شهادت، آیة الله فقید سید محمدکاظم قزوینی، ترجمه علی کرمی. سایت تبیان


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مجنون الحسین(ع) 86/4/14:: 10:38 صبح     |     () نظر
<   <<   16   17   18   19      >


انجمن علمی تفریحی فورآل